باز هم این دل خسته نخفت ،بی تو گذشت!!
همگان شعر دوچشمان تو را خواهند خواند
تو که از کوچه ي غمگين دلم بگذشتی!
تو که از راز دلم باخبر و آگاهی
تو چرا رسم وفايت گم شد؟!
برق چشمان سياهت گم شد؟!
با تو ام اي مه مهتاب شبان...
با تو اي زلف پريشان جهان
بي تو صد خاطره ام گريان است
بی تو اشک شاعرکوچه، باران است
بي تو ديگر نفسم بند آید
قافيه يک دل خوش
سيري چند آید؟!
بي تو جوي دل من خشکيده است
بي تو هر شاخه بنی
ريشه از باغ دلم برچيده است
بي تو مهتاب نهان است از ابر
ابر غم باريده است
با تو گفتم با شرم
با تو گفتم از دل
با تو از قصه کوچه وباران گفتم
و تو در اوج سکوت
با نگاهي پر ترديد و خمود
گفتي از عشق حذر کن...
نفسم بند آمد
قافيه يک دل خوش
سيري چند آمد؟!
بي مهتاب شبان را
بي مهتاب شبان را
باز هم ميخوانم!!!