اعدامـی لحظه ای مکث کرد و بـوسه ای بر طنــاب دار زد .. !
دادسـتان گفت : صبر کنید , آقــای زنـدانـی این چــــه کـــاریست !؟
زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت : این طـــناب دیگه نــمیزاره من زمـــین بیفتم ،
ولی آدم ها . . . ! بدجـــور زمــینــم زدن !
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت