غار نمکی اشتهارد و ارتفاعات حلقه دره
این غار در شمال منطقه اشتهارد، در محیطی کاملا فرسایشی و کویری قرار دارد. طول غار در حدود 350 متر است و دارای 3 دهانه ورودی می باشد.
در داخل تالارهای غار قندیل های نمکی بسیار زیبایی پدید آمده است که مناظر بدیع و بی نظیری را رقم زده اند.
در ابتدای ورودی غار جویی از نمک جریان دارد که از یک سمت وارد و از دهانه دیگر آن خارج می شود.همچنین وجود دریاچه بسیار بزرگی که بصورت فصلی در کنار دهانه ورودی غار و در میان ارتفاعات حلقه دره تشکیل می شود و زیستگاه گونه های جانوری و گیاهی مختلف می باشد، بر جذابیت های
گردشگری منطقه می افزاید.
از دیگر مناظر دیدنی استان البرز ، آبشار های هفت چشمه و آدران می باشد. که در 15 کیلومتری جاده کرج چالوس قرار گرفته اند. در مسیر حرکت به سمت آبشار ها بایداز میان دره ای بسیار دیدنی و با صفا گذشت و درخت بید گونه غالب درختان منطقه می باشد. همین طور بوته ها و درختچه های بسیاری در حاشیه ی رودخانه وجود دارند . در حرکت به سمت آبشار چشمه های زیادی قرار دارند. اولین آبشار ، آبشار هفت چشمه است و بعد از آن دره تنگ می شود و به حالت صخره ای تغییر می کند و به آبشار وحشی و بسیار دیدنی آدران میرسیم . در این منطقه پرنده های مثل کلاغ نوک سرخ و پرستو و زیرآبروک زندگی می کنند.
روخانه شور (ابهر رود) یا به گفته بومیان شورکات رودخانهای است فصلی که در شمال اشتهارد از غرب به شرق جریان دارد، تنها رودخانة ناحیه اشتهارد است. این رودخانه از کوههای جنوب غربی آوج( استان قزوین) سرچشمه میگیرد و پس از مشروب کردن دشتهای ابهر، قزوین، شمال بخش اشتهارد و جنوب ساوجبلاغ به رودخانة کرج میپیوندد. این رودخانه به طور پراکنده دارای ماهی گورخری (Aphanius sophiae) میباشد و در فصل بهار پرنده هايي چون سليم طوقي، پرستو، اگرت سفيد و عقاب استپي در اين ناحيه رويت می گردد. در اين منطقه در واقع بر اثر فرسايش رود در ارتفاعات شمالي اشتهارد (ارتفاعات حلقه دره) باتلاق نمكزار به اين قسمت زهكشي مي شود و از اين پس رود شور يك مسير غربي – شرقي را طي كرده است و به علت شيب بسيار كم زمين ، از سرعت اين رود كاسته و عمدتاً در زمين نفوذ مي كند و زمينه ايجاد كوير اشتهارد را باعث مي شود . با عبور رود شور از اين نمكزار بر شوري اين آب افزوده شده و در پل آصف الدوله در نزديكي پليس راه ماهدشت كاملاً شور شده و به طرف جنوب شرقي جريان مي يابد و نهايتاً به حوضه آبريز درياچه مسيله قم مي ريزد
برداشت از سایت گردش گری( استان البرز
اس ام اس ابراز همدردی
از درگاه خداوند سبحان برای آن مرحومه غفران و رحمت الهی و برای حضرتعالی و دیگر سوگواران صبر و شکیبایی مسئلت می نمایم .
.
.
.
.
sms ابراز همدردی
کاش آن شب را نمی آمد سحر
کاش گم در راه پیک بد خبر
ای عجب کان شب سحر اما به ما
تیره روزی آمد و شام دگر
دیده پر خون از غم هجران و او
با لب خندان چه آسان بر سفر
ای دریغ از مهربانی های او
دست پر مهر آن کلام پرشکر
غصه ها پنهان به دل بودش ولی
شاد و خرم چهره اش بر رهگذر
در ارزان زان ما بود ای دریغ
گنج پنهان شد به خاک و بی ثمر
تا پدر رفت آن سحر از پیش رو
بی نشان را خاک تیره شد به سر
پیامک ابراز همدردی
.
.
امیدروارم از اس ام اس ها لذت برده باشید.
مشاهده ادامه اس ام اس ها در ادامه مطالب
از اینجا ورود به اس ام اس ابراز همدردي
آدرس این سایت : www.smskhooneh.blogfa.com
همان شب شیخ رجبعلی خیاط در عالم خواب دید که به او گفتند چرا دیر آمدی؟ یعنی چه یعنی تو بادید ۳۰ سال پیش به فکر این کار میافتادی حالا سر پیری باید بفهمی و نماز بخوانی و حاجتی طلب نکنی.
ما هر وقت جایی گیر میکنیم و اصطلاحا دممان در تلهای کیر میکند میگوییم خدا. این شعر را استاد من شیخ اکبر برهان ۶۲ سال پیش در مسجد لرزاده بر روی منبر میخواندند و من هنوز به یاد دارم که:
هر وقت که سرت به درد آید/ نالان شوی و سوی من آیی
چون دردسرت شفا بدادم/ یاغی شوی و دگر نیایی
خرید اینترنتی : http://www.iranconcert.com/
يك دختر خانم زيبا خطاب به رئيس شركت امريكائي ج پ مورگان نامهاي بدين مضمون نوشته است:
ميخواهم در آنچه اينجا ميگويم صادق باشم. من 24 سال دارم. جوان و بسيار زيبا، خوشاندام، خوش هیکل، خوش بیان، دارای تحصیلات آکادمیک و مسلط به چند زبان دنیا هستم.
آرزو دارم با مردي با درآمد سالانه 500 هزار دلار يا بيشتر ازدواج كنم. شايد تصور كنيد كه سطح توقع من بالاست، اما حتي درآمد سالانه يك ميليون دلار در نيويورك هم به طبقه متوسط تعلق دارد.
چه برسد به 500 هزار دلار. خواست من چندان زياد نيست. آیا مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلاري وجود دارد؟
آيا شما خودتان ازدواج كردهايد؟ سئوال من اين است كه چه كنم تا با اشخاص ثروتمندي مثل شما ازدواج كنم؟
چند سئوال ساده دارم:
1- پاتوق جوانان مجرد و پولدار كجاست؟
2- چه گروه سني از مردان به كار من ميآيند؟
3- معيارهاي شما براي انتخاب زن كدامند؟
و اما جواب مدير شركت مورگان:
نامه شما را با شوق فراوان خواندم. در نظر داشته باشيد كه دختران زيادي هستند كه سوالاتي مشابه شما دارند. اجازه دهيد در مقام يك سرمايهگذار حرفهاي موقعيت شما را تجزيه و تحليل كنم :
درآمد سالانه من بيش از 500 هزار دلار است كه با شرط شما همخواني دارد، اما خدا كند كسي فكر نكند كه اكنون با جواب دادن به شما، وقت خودم را تلف ميكنم.
از ديد يك تاجر، ازدواج با شما اشتباه است، دليل آن هم خيلي ساده است: آنچه شما در سر داريد مبادله منصفانه "زيبائي" با "پول" است. اما اشكال كار همين جاست: زيبائي شما رفتهرفته بعد ده سال آرام آرام به کل محو ميشود اما پول من، در حالت عادي بعيد است بر باد رود.
در حقيقت، درآمد من سال به سال بالاتر خواهد رفت اما زيبائي شما نه و چین و چروک و پیری زود رس زنانه جایگزین این زیبائی خواهد گردید و اثری از این جوانی و زیبائی باقی نخواهد ماند.
از نظر علم اقتصاد، من يك "سرمايه رو به رشد" هستم اما شما يك "سرمايه رو به زوال".
به زبان والاستريت، هر تجارتي "موقعيتي" دارد. ازدواج با شما هم چنين موقعيتي خواهد داشت. اگر
ارزش تجارت افت كند عاقلانه آن است كه آن را نگاه نداشت و در اولين فرصت به ديگري واگذار كرد و اين چنين است در مورد ازدواج با شما.
بنابراین هر آدمي با درآمد سالانه 500 هزار دلار نادان نيست که با شما ازدواج کند به همین دلیل ما فقط با امثال شما قرار ميگذاريم اما ازدواج هرگز.
اما اگر شما علاوه بر جوانی و زیبائی کالایی داشته باشید که مثل سرمایه من رو به رشد باشد و یا حداقل نفع آن از من منقطع نشود کالاهایی با ارزش مثل "انسانیت، پاکدامنی، شعور، اخلاق، تعهد، صداقت، وفاداری، حمایت، دوست داشتن، عشق و ... " آن وقت احتمالا این معامله برای من هم
سود فراوانی خواهد داشت چون ممکن است من حتی فاقد دارایی هایی با ارزش با مشخصات شما باشم و برای داشتن آنها پول زیادی خرج کنم. چون بعد چند مدت از ازدواج، بیش از زیبائی، اندام و هیکل، مواردی که بیان کردم برای زندگی مشترک لازم بوده و من شدیدا به آنها نیاز پیدا خواهم کرد.
در هر حال به شما پيشنهاد ميكنم كه قيد ازدواج با آدمهاي ثروتمند را بزنيد. بجاي آن شما خودتان ميتوانيد با کمی تفکر و تلاش و با داشتن درآمد سالانه 500 هزار دلاري، فرد ثروتمندي شويد. اينطور، شانس شما بيشتر خواهد بود تا آن كه يك پولدار احمق را پيدا كنيد.
اميدوارم اين پاسخ كمكتان كند.
امضا رئيس شركت ج پ مورگان
با امیدی گرم و شادی بخش ، با نگاهی مست و رؤیائی
دخترک افسانه می خواند ، نیمه شب در کنج تنهائی :
بی گمان روزی ز راهی دور ، می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه ی سم ستور باد پیمایش ، می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش .
تار و پود جامه اش از زر ،
سینه اش پنهان به زیر رشته هائی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد .... پرهای کلاهش را ، یا بر آن پیشانی روشن
حلقه ی موی سیاهش را ..
مردمان در گوش هم آهسته می گویند
" آه ... او با این غرور و شوکت و نیرو "
" در جهان یکتاست "
" بی گمان شهزاده ای والاست "
دختران سر می کشند از پشت روزنها
گونه هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا ، در تپش از شوق یک دیدار
" شاید او خواهان من باشد "لیک گوئی دیده ی شهزاده ی زیبا
دیده ی مشتاق آنان را نمی بیند
او از این گلزار عطر آگین ، برگ سبزی هم نمی چیند
همچنان آرام و بی تشویش ، می رود شادان به راه خویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه ی سم ستور باد پیمایش
مقصد او ... خانه ی دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
" کیست پس این دختر خوشبخت؟ "
ناگهان در خانه می پیچد صدای در
سوی در گوئی ز شادی می گشایم پر
اوست ... آری ... اوست
" آه ، ای شهزاده ی ، ای محبوب رؤیائی
نیمه شب ها خواب می دیدم که می آیی . "
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود ، بر نگاهم راه می بندد
" ای دو چشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبائی
ای نگاهت باده ای در جام مینائی
آه ، بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله ی خوشرنگ صحرائی
ره ، بسی دور است
لیک در پایان این ره ... قصر پر نور است . "
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه ی آن سینه و آغوش ، می شوم مدهوش .
باز هم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه ی سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله ی خورشید ، بر فراز تاج زیبایش .
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت .
مردمان با دیده ی حیران
زیر لب آهسته می گویند :
" دختر خوشبخت !... "
..... موج .....
تو در چشم من همچو موجی ،
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظه ات می کشاند بسوئی ،
نسیم هزار آرزوی فریبا
تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مکانت ،
پریشان رنگین افق های فردا
نگاه مه آلود ی دیدگانت
تو دائم به خود در ستیزی ،
تو هرگز نداری سکونی
تو دائم زخود می گریزی ،
تو آن ابر آشفته ی نیلگونی
چه می شد خدایا ......
چه می شد اگر ساحلی دور بودم ؟
شبی با دو بازوی بگشوده خود
تورا می ربودم ... تو را می ربودم ...
..... صدای تنهای شب .....
نیمه شب در دل دهلیز خموش
ضربه ی پائی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهارپر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که باز آمده است
جستم از جا و در آئینه ی گیج
بر خود افکندم با شوق نگاه
آه ، لرزید لبانم از عشق
تار شد چهره ی آئینه ز آه
شاید او وهمی را می نگریست
گیسویم درهم و لب هایم خشک
شانه ام عریان در جامه ی خواب
لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هر دم می کرد شتاب
نفسم ناگه در سینه گرفت
گوئی از پنجره ها روح نسیم
دید اندوه من تنها را
تند و بی تاب دویدم سوی در
ضربه ی پاها ، در سینه ی من
چون طنین نی ، در سینه ی دشت
لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربه ی پاها ، لغزید و گذشت باد آواز حزینی سر کرد .....
میخوام هرچی میخوامو از تو بخوام
فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد...
دلـم...!!!
..... هواتو کردم .....
هواتو کردم من ِ حیروون تو این روزا هواتو کردم
دلم میخوادت میخوام بیام تو آسمون دنبالت بگردم
هوایی میشم همون روزا که می بینم هوامو داری
میخوام بدونم تا کی میخوای ببینی و به روم نیاری
دلمو دست تو دادم من ِ دلتنگ احساسی
نمیزاری که تنها شم تو رو من خیلی حساسی
دلمو دست تو دادم دلمو آسمونی کن
همیشه مهربون بودی دوباره مهربونی کن
چه روزا حالمو دیدی چه شبایی که رسیدی
تو که دردامو میدونی تو که چشمامو میخونی
........ به دادم برس ......
منو به حال من رها نکن تو که برای من همه کسی
اگه هنوزم عاشق منی چرا به داد من نمی رسی؟
من از تصور نبودنت رو شونه ی تو گریه میکنم
منی که دل بریدم از همه ببین برای تو چه میکنم
تمام حال رد شدم ازت ببین کجا شدم اسیر تو
به پشت سر نگاه نمیکنم که برنگردم از مسیر تو
به حد مرگ می پرستمت ولی برای عشق تو کمه
خودت به من بگو بهشت تو کجای این همه جهنمه
از کدوم تبار پاکی
که نظر کرده ی خاکی
نوش دارویی واسه ی دل
مرحم زخم هلاکی
چیه اسمت که تو حرفات
گل استعاره داری
با تموم خستگی هات
طاقت اشاره داری
مثل خورشید میدرخشی
طعم زندگی میبخشی
میون این همه مهتاب
حرمت ستاره داری
چیه اسمت که وجود نازنینت
تک درخت کوه طوره
چه قدی داره دل عشق آفرینت
که نگاهت بی عبوره
چیه اسمت که رقیب آسمونی
شکل ماه مهربونی
از تموم آرزوهای جوونی
تو مگه برام بمونی
به او بگوئید که من تا ابد
در کنارش می مانم
به او بگوئید که همیشه
به یادش هستم
به او بگوئید که فقط
او را می پرستم
به او بگوئید که بدون
حضورش من هم نخواهم ماند
به او بگوئید که تمام
خاطراتم با یاد اوست
به او بگوئید که تمام
آن شبهای بارانی را فدای
چشمانش می کنم
به او بگوئید که قلبم فقط
به عشق و یادش می تپد
به او بگوئید...
بگوئید که
اسیر برق نگاهش شده ام
آری به او بگوئید
که هرگاه به منزلمان رسیدیم
بدانیم از خون کدام شهیدبه ارامش به خانه رسیدیم
شروع روز اکثر ما ها با آغاز ماه مهر ....... =)
کیا این طوری هستن؟؟؟؟!!!!؟؟؟؟
مقاله ذخایر معدنی
چکیده: معدن محدوده ای است که از آن یک یا چند ماده معدنی استخراج شده یا می گردد. در این بانک اطلاعات مربوط به ۳۱۳۲ معدن کشور ارائه شده است، که هر معدن دارای اطلاعات عمومی نظیر مشخصات معدن، موقعیت جغرافیایی، راههای دسترسی، اطلاعات مربوط به ژنز، ابعاد، ذخیره، وضعیت فعلی معدن، روش استخراجی، نام بهره بردار و غیره با امکان انتخاب یک استان، محدوده برگههای ۱:۱۰۰۰۰۰، محدوده برگههای ۱:۲۵۰۰۰۰و نوع ماده معدنی می باشد. اطلاعات فوق از اواخر سال ۱۳۷۹ شمسی با همکاری سازمان صنایع و معادن هر استان گردآوری و مرتبا بروزرسانی می شود.
...
فرمت فایل: DOC (ورد 2003) قابل ویرایش تعداد صفحات: 40
قیمت: 2،000 تومان [ حجم 31.2 کیلو بایت - ZIP ]
برای دانلود فایل اینجا کلیک کنید
وبلاگ در حال تست است
گروه درسی ریاضی:خانم نعیمی-خانم ضیغمی-خانم صمدی-خانم عقاب نشین
گروه درسی زیست شناسی:خانم فهیمی-خانم شاهبداغی
گروه درسی شیمی:خانم پناهی-خانم حسینی
گروه درسی فیزیک:خانم صادق پور-خانم سمواتی
گروه درسی عربی:خانم حمدی پور-خانم ترابی
گروه درسی ادبیات:خانم اکبری-خانم صبحی-خانم صادقی
گروه درسی علم اجتماعی:خانم حسن نژاد-خانم عظیمی
گروه درسی دینی:خانم پذیرایی-خانم دینی
گروه درسی زبان:خانم مهدیه-خانم امامی
گروه درسی جغرافی :خانم برامکه-خانم قنبری
گروه تربیت بدنی:خانم نوروزبیگی
ادامه مطالب دین شود
وقــــتی دختـــری را فریـــب میـــدهی..
قبــــل از اینـــکه بگـــــــــــــویی چغـــد احمـــــــــــــــغ بـــــــــود..
زیــــرلب به خودتــــ بگـــو هه من چـــــغد اشـــغالم.
مخاطبم:همه ی پـــــــــــــــسران.عــــارره obey
(نگارنده-mahmoudi.ali1970@yahoo.com -
علی محمودی - 09149720973
بعنوان عضوی کوچک ازجامعه پروازی کشوربا پانزده سال سابقه پروازی نکاتی چنددراین مقوله معروض میدارم که امیدوارم مثمر ثمرواقع شود وپذیرای هرگونه نظر و انتقاد وپیشنهادی میباشم وامیدوارم قدمی درارتقای دانش ایمنی پروازسروران ونوآموزان عزیزبرداشته باشم وآرزوی سلامتی وپروازهای امن برای همه خلبانان عزیز را دارم.))
امنیت وایمنی پروازیکی ازدغدغه ها ومسائلی بوده که همواره مورد توجه خلبانان وپرندگان انواع وسایل پروازی بوده وفکر آنها را بخود مشغول نموده است و اهمیت خاص وفوق العاده ای برای هرخلبان داردهرچند امروزه وسایل پروازی ازضریب اطمینان وایمنی بسیار بالایی برخوردارند و قابلیت انعطاف پذیری وسازگاری با شرایط نامتعارف وبحرانی دارند وموجب اطمینان وآرامش فکری میباشند بطوریکه درحال حاضر اکثر سوانح هوایی بخاطر اشتباه و عملکرد نامناسب ونسنجیده و عدم رعایت اصول پروازی از سوی خلبانانی که عموما فاقد تجربه ومهارت کافی درهنگام بروزچنین حوادثی هستند پیش میآید پس هرخلبانی باید نکاتی چند رامورد توجه قراردهد تا همیشه پروازی زیبا وامن داشته باشد که این سیر طبیعی هر خلبان برای کسب مهارت وتجربه بالاترمیباشدکه این امر درسایه آموزش وراهنمایی صحیح و اصولی وبکاربستن آموخته هاوتجربیات مفید حاصل میشود .
يكصد دانش آموز بستاني در قالب كاروان راهيان نور دانش آموزي صبح امروز در ميان بدرقه گرم مسئولان محلي و فرهنگيان از محل حسينيه اعظم بستان عازم مناطق عملياتي يادمان شهيد چمران در روستاي دهلاويه ، شهداي هويزه و شهداي شلمچه شدند در مراسم اعزام اين دانش آموزان مقدس پور بخشدار بستان گفت با اعزام اين عزيزان مي توان فرهنگ دفاع مقدس و ايثار و فداكاريهاي رزمندگان اسلام در دفاع از سرزمين مقدس جمهوري اسلامي ايران آشنا كرد و اين فرصت بسيار مناسبي كه دانش آموزان بتوانند استفاده لازم از نظر معنوي آموزش دفاعي و آشنايي با مناطق عملياتي بهره ببرند
خبر دوم :
آقای حسینی سرپرست محترم شعب بانک تجارت خوزستان در راستای اهدای هدایایی از جمله دفتر و قلم به رسم یاد بود و تقویت روحیه به دانش آموزان محروم روستایی بخش بستان به معیت مقدس پور بخشدار بستان و سیاحی ریاست آموزش و پرورش به مدارس روستایی این بخش رفتند در این بازدید مقدس پور بخشدار بستان ضمن تقدیر و تشکر از توجه ویژه و خدمات رسانی مطلوب بانک تجارت به اهالی شهر بستان خواستار فراهم کردند زمینه های لازم برای شهروندان بستانی به منظور دریافت تسهیلات بانکی شد
فواید آن :
1)ارزیابی مناسب بودن فرد به منظور انجام کار محوله
2)فراهم آوردن اطلاعات پایه به منظور اندازه گیری تاثیرات سوء اولیه مواجهات برای اهداف پزشکی قانونی
3)شناسایی افرادی را که احتمالاً در خطر برخی مواجهات هستند که می تواند به وسیله برخی انواع کار تشدید شوند.
نیازمندیهای لازم جهت انجام کاری را که شخص می خواهد انجام دهد باید از قبل مشخص شده باشد تا براساس اطلاعات بدست آمده از شرح حال و معاینه ، مناسب بودن فرد برای آن کار مشخص شود و اگر تطابق هایی لازم و ضروری باشد مشخص و اجراء شود و یا در صورتیکه شخص اصلاً مناسب برای آن کار نیست رد صلاحیت گردد .
در صورتیکه فرد دچار ناتوانایی هایی بوده و لیکن قادر به انجام عملکردهای اساسی شغل بخصوص باشد نمی توان او را از کار برکنار کرد . تنها زمانی می توان رأی به عدم صلاحیت فرد داد که شرایط زیر وجود داشته باشد :
1)فرد نتواند نیازهای اصلی شغل را برآورده کند .
2)فرد دارای خطر برای خود و یا همکارانش باشد .
3)فرد دارای خطر برای جامعه باشد .
بعد از ارزیابی های پزشک طب کار و ارائه توصیه های لازم جهت انجام کار در شغل یا کار خاص ، تصمیم گیری جهت استخدام به عهده ارگان استخدام کننده خواهد بود .
وی ادامه داد: 4 نفر از این افراد در زمان بزنگاه دستگیر شدند و بازجوییها از آنها ادامه دارد. اکنون نیز اجازه دهید بیشتر در این مورد اطلاع رسانی نکنم چرا که این افراد در مراحل بازجویی هستند اما باید باز هم تاکید کنم که تمامی فعالیت این افراد تحت نظر قرار داشت.
صالحی تاکید کرد: اکنون نمیتوانم جزئیات بیشتری از این اتفاق را بیان کنم و قطعاً سر وقت مناسب، جزئیات خرابکاریها را اعلام میکنیم.
صبح رفتم دندونم را پر کردم .
این هفته ای که گذشت زیاد کار خاصی نکردم . فرداهم موندم برم ساعت 8 سر کلاس یا نه ! تصمیم را میزارم برای اخر شب .
پسر دو تا چیز را دیگه باید انجام بدم ، یکی رفتن به کتابخونه (اجباری نیست ، فقط اگه میخوای درسا را پاس کنی باید بری !!) دوم نماز خوندن (توبه خشک و خالی فایده نداره ، حداقل باید یه کار عملی صورت بدی !)
البته این مدل های جدید 2013 عینک آفتابی را از سطح فروشگاه ها جمع اوری کردم
عینک ریبن مدل RayBan CAT 8657
البته این مدل های جدید 2013 عینک آفتابی را از سطح فروشگاه ها جمع اوری کردم
عینک ریبن مدل RayBan CAT 8657
داستان از قرار قضاوت کردن آدمها است راجع به بقیهی آدمها. توی فیلم «شهر زیبا» به کارگردانی اصغر فرهادی صحنهای هست که نگهبان زندان با یکی از زندانیهایی که آزاد شده صحبت میکنه:
ـ خب خودت باید تصمیم بگیری.
ـ نمی تونم. واسه همینم اومدم پیش شما.
ـ خواهرشم تو رو دوست داره؟
ـ خیلی.
ـ می تونی فراموشش کنی؟
ـ نه
ـ خب پس برو باهاش عروسی کن دیگه.
ـ په اکبر چی؟
ـ تو می دونی اکبر واسه چی اون دختره رو کشت؟
ـ دوستش داشت
ـ آدم وقتی کسی رو دوست داره مگه می تونه بکشه؟
ـ نمی خواست بدنش به کس دیگه.
ـ تو اگه جای اکبر بودی چیکار می کردی؟ تو هم دختره رو می کشتی؟
ـ فراموشش می کردم.
ـ پس آدمی که عاشق یه نفره می تونه فراموشش کنه. می تونه؟! اگه میشه تو هم خواهر اکبر رو فراموش کن.
ـ نه. نمیشه.
ـ شاهینُ یادته تو؟
ـ آره
ـ می دونی چرا قتل کرده بود که؟
ـ پول طلبکار مادرش رو نداشتن بدن مجبور شدن یارو طلبکاره رو بکشن.
ـ آره. شاهین با ما نداشت. عاشق مادرش بود. نمی خواست مادرش بخاطر بدهی سنگین چند سال بیفته تو زندون. طاقتش رو نداشت. طلبکاره رو کشت که مادرش رو از دست نده. تو میگی کار خوبی کرد؟
ـ نه.
ـ تو اگه جاش بودی چیکار می کردی؟ طلبکاره رو میکشتی یا مادرتو فراموش می کردی؟
ـ مادرم رو فراموش می کردم.
ـ پس میشه کسی رو که عاشقشی فراموش کرد!
ـ نه نمیشه! من نمی تونم!
ـ آدم راجع به بقیه خیلی راحت می تونه بگه فراموشش کن. قاضی هایی هم که حکم اعدام اکبر و شاهین و این برو بچه ها رو دادن همین فکر رو می کردن.
ـ من چیکار کنم آقای غفوری؟
ـ من اگه جای تو بودم خواهر اکبر رو فراموش می کردم اما ممکنه یه روزی عاشق بشم خودم هم نتونم فراموش کنم. حتی به قیمت مرگ یه آدم دیگه باشه ...
داستان قضاوت کردنه. اما من دارم به قضاوت کردن در حالت خاصی فکر میکنم. آدمهای زیادی وجود دارن که عاشق میشن و به هر دلیل عاقلانهای این عشق به سرانجام نمیرسه. دور و بریها استدلال میکنن که «خانوادههای نامتناسب» یا «سطح فرهنگی» یا «اختلاف مذهبی» یا ...
اما کی میتونه به راحتی بگه که این عشق اگر به سرانجام میرسید راه اشتباهی بود؟ حتی اگر آخرش بد باشه، حتی اگر آخرش جدایی باشه. آیا تجربه کردن چیزی، با وجود شکست در آخر، ارزشمندتره یا تجربه نکردنش؟
آدم راجع به بقیه راحت میتونه بگه «تجربه نکردنش» اما آدم نمیدونه، آدم هیچ نمیدونه که داستان از چه قرار میگذره.
دماوند-میدان فرامه (میدان امام)-جنب نمایندگی زمزم-باشگاه بدنسازی نام آوران دماوند
یکی از تصمیماتی هم که امسال (سال 92) گرفته ام و قرار بر این گذاشتم که بیشتر بر آن تکیه کنم، همین مطالعه کتاب بود.
از ابتدای سال که اتفاقا با اهدای کتابی از ناحیه بهترین دوستم شروع شد، مطالعه را با سه جلد کتاب نوشته رضا امیرخانی شروع کردم. همانطور که قبلا هم نوشته ام ایشان قلم جالبی دارند وهمین باعث شد علاوه بر آن سه کتاب(نفحات نفت ـ داستان سیستان ـ جانستان کابلستان)، دو کتاب دیگر (من او ـ ارمیا) هم مطالعه کرده ام.
الان هم در حال مطالعه کتابی به نام «انسان در جستجوی معنا» نوشته دکتر ویکتور فرانکل هستم.
در کل بعد از شش ماه که از سال 92 گذشته است میزان مطالعه خودم را که ارزیابی می کنم، قابل قبول به نظرم می رسد.
از دوستان میخواهم در صورتی که کتاب مفیدی مطالعه کرده اند به من هم معرفی نمایند. تشکر.
گزارش کاری هفته وار ریاست منابع بشری مورخ 3/7/1392
اشتراک محترم دوکتور نجیب الله "صمیم سهیم" رئیس منابع بشری در سومین جلسه هماهنگی روئسای منابع بشری وزارت ها وادارات دولتی به منظور بحث روی برخی از اهداف، استراتیژیک ،فعالیت های کاری و ایجاد هماهنگی درجهت رفع مشکلات موجوده در تالار کنفراس های وزارت انرژی وآب مورخ 31/6/1392
اشتراک در جلسه پروسه شارت لست معاون اداری پوهنتون جوزجان درمقر کمیسیون اصلا حات اداری مورخ 3/7/1392
اشتراک درجلسه مشکلات وراحل برای پوهنحُی آماده گی همرای معین صاحب بازسازی ورئیس مالی واداری مورخ 3/7/1392
دربخش آمریت ارتقای ظرفیت :
Ø ورکشاپ دورسوم مهارت های مدیریت ی اختتام یافت وبرای (15) تن از اشتراک کننده گان بعداز اخذ امتحان سرتفکیت توزیع گردید.
Ø بالای (15) قطعه مکتوب وارده وصادره اجراات صورت گرفته است .
Ø کار های روتین اداره
در بخش آمریت استخدام :
Ø به تعداد (128)قطعه مکاتیب وارده وصادره طی مراحل واجراات صورت گرفته است .
Ø به تعداد( 5) قطعه پیشنهاد تقرر وانفکاک اجرا وطی مراحل گردیده است .
Ø به تعداد (300) قطعه فورم درخواستی کاندیدان بست های رقابتی توزیع گردیده است .
Ø از(5) بست رقابتی امتحان اخذ واسناد شان طی مراحل گردیده است .
Ø یکتعداد اسناد به دفاتر معامله گردیده است .
Ø لست تفاوت معاشات مطابق جدول استندرد ترتیب شده است .
دربخش آمریت ارتباط کارکنان :
Ø ورکشاپ ساده سازی پروسیجر امورات اداری به همکاری اداره عالی مبارزه علیه فساداداری (gtz) آلمان برای (22) تن از آمریت وزارت دایرگردیده است.
Ø طی مراحل شکایات که از طریق بورد شکایات خدمات ملکی مواصلت می ورزد.
Ø گزارش گیری هفته وار ازآمریت های منابع بشری.
Ø توحید گزارشات شش ماه ریاست منابع بشری وارسال آن به ریاست محترم پلان وپالیسی.
Ø اجراات بالای (10) قطعه مکتوب وارده وصادره .
سایر وظایف که ازطرف رئیس بخش سپرده میشود.
دربخش آمریت انکشاف اداره :
Ø کار روی تقسیمات بست های تزئیدی تشکیل سال 1393
Ø ترتیب لایحه وظایف بست های تزئیدی.
Ø اجراات بالای طرح تشکیل پوهنتون تکنالوژی زراعتی کندهار.
Ø کارهای روتین اداره .
دربخش آمریت ارزیابی اجراات سوانح ودیتابیس:
Ø ترتیب دفتر سوانح جدید برای کارکنان مرکز وزارت
Ø اجرای تقاعد (5) تن از کارکنان مرکزواحدهای دومی.
Ø طی مراحل ارزیابی (30) تن از کارکنان ریاست های مرکزی .
Ø ارائه راپور اضافه کاری کارکنان برج سنبله بریاست محترم مالی واداری .
Ø ثبت (5) دفتر سوانح کارکنان به دیتابیس مرکزی.
Ø ترتیب کتاب حاضری برج میزان کارکنان ریاست های مرکزی .
Ø
کارهای روتین جریان دارد.
فوقاً طورخلص راپور اجراات هفته وار ریاست منابع بشری ترتیب وخدمت تان اطلاع داده شد.
بااحترام
دوکتور نجیب الله "صمیم سهیم"
رئیس منابع بشری
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;} Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA
کسی با نــــــــام
"تـــــــــــــو" ، دارد در "من"
گُــــــم می شـــــود کم کم ،
نکند به سَــــــــرت بزند و
ســـر زده بــــیـــــایـــــی ،
بـــــرای خودت مــــی گویـــــم
نــمـی شـناسی ام دیـــــگر !
امروز بالاخره تو خونه هستم ولی کلی کار دارم هم دوشنبه تحویل دارم . یه کار گروهیه که باید انجام بدم با یه دخانم ایت*الیا یی یه دختر ایتا *لیایی و یه پسر برزیلی! میگن ادم هرچی بخاد خدا بهش میده ها! من همیشه دوست داشتم برم برزیل . وقتی این پسره به منو دوستم گفت میشه من تو گروه شما باشم . گفتیم نمیدونیم چون گروها باید سه نفره میبود و ما یه دوست دیگه هم داشتیم که با اون میشدیم سه نفر واسه همین بهش گفتم بهت خبر میدیم . این بنده خدا هم گروهی رو پیدا نکرد و رفت به استاد گفتش که من گروه ندارم چه کنم؟ استاد هم بلند به همه گفت بچه ها یه پسر برزیلی داریم که خیلی هم تو کار وارده و میتونین از تجربیاتش استفاده کنین . چون خارجیه و حتما دانش متفاوتی از شما داره. هر کی موافقه دستشو بیاره بالا. منم راستش نمیدونستم چیکار کنم که دوستم گفت دستتو بیار بالا ابنجوری یه گروه بین المللی میشیم. منم دستمو بردم بالا و استاد از این حرکت من خیلی حال کرد چون هیچ کس اونو تو گروهشون قبول نمیکرد . یه باریکلا بهم گفت و لنی (مخفف اسمش) اومد تو گروه ما... و استاد هم کلی باهام حال کرد و لبخند و اینا و.. بعدم سوال اینکه از کجایی و... هه!
خلاصه کارهای رییس هم مونده یه پروژه ی جدید شروع کرده و دوشنبه قراره پیش اون هم برم. انشاالله پدرم هزار سال زنده وسلامت باشه ولی اون الان برام مثل پدرم شده . هرچند چندسالی بزرگتر از بابای گلمه. :)
ولی میخام از بقیه ی خاطرات ایرانم بگم :
با کلی بالا پایین کردن و .. بالاخره مهتاب به این نتیجه رسید که اقا کیوان مرد زندگیشه و شاهزاده سوار بر اسب سفید قصه هاش :) لیلیلیلیللی :)
قرار گذاشتن قبل از اینکه من برم عقد یا نامزدی یا... بگیرن که من دوباره نرم و برگردم. تصمیم به عقد گرفته شد و شروع کردیم به مقدماتش .. بندگان خدا خیلی اینور اونور رفتن برای هر چیزی و خدا رو شکر همه چیز مهیا شد واسه مراسم عقد. من و اسمون برای گرفتن کارت کمکشون کردیم و کارتشون هم خیلییی خوشگل شد هرپند بعدا کم اومد و ما فقط به فامیلای عروس کارت خوشگلا رو دادیم و برای فامیلای داماد یه کارت دیگه سفارش دادن ! چون اماده کردن اون کارتها دو سه روزی طول میکشید .ولی بازم کم اومد و سه مدل کارت دادیم در اخر!
بعدم انتخاب سفره عقد که خیلییی خوشگل شد و همش صورتی و طلایی با جامهای خیلی خوشگل و گلهای صورتی و سفید بود و یه پارتیشن سنتی از چوب چشت سر عروس داماد بود که گلها ازش میرخت پایین :)
لباسشم خیلی ناز شد اصلا کار شده و اینا اصلا نبود چون به نظر من بی نهایت دمده و دهاتیه. یه لباس ساده که هر 5سانت یه ردیف به طبقاتش اضافه میشد و بالاش فقط یه ردیف مروارید دوزی شده بود و یه تور اروپایی .. بعدم یه بازو بندی از گلهای سفید به دستش بست (نظر من بود).خیلی عالی شد ..
ارایشگاهشم که ارایشگاهی بود که من عقدم اونجا رفتم و همه چی سر موقع و عالی انجام شد . فقط یه سری بحثای خاله زنکی پیش اومد که زد تو حالمون..
داستان از این قرار بود که زهره (دخترخاله ی من ) پارسال که ما اومدیم ایران میخاس عروسی کنه و با یه اقا پسری هم اشنا شده بود از اونجایی که همه اسمون رو خیلی دوستش دارن و فک میکنن خیلی ادم شناسه به ما گفتن باهاش برین بیرون و نظرتونو بگین ما هم اطاعت امر کردیم و رفتیم. خلاصه اسمون گفت پسر خوبیه ولی یه کمی بچس. اخه متولد 71 بود پسره! قرار عقد گذاشتن اونم کی؟ دقیقا یک هفته بعد از برگشتن ما به ای *تا *لیا. تالار یا جای خاصی نبود که نشه تایمشو تغییر داد باغ یکی از اقوام بود که میخاستن اونجا عقدو بگیرن. من یه کمی ناراحت شدم که چرا الان که من ایران هستمو دوست دارم تو جشن دخترخالم باشم اون تایمو انتخاب کردن اما هیچ به روی خودم نیاوردم و ازشون خداحافظی کردم و برگشتم رم.اینم بگم که زهره به خاطر همون پسره عروسی من (دخترخالش!!) نیومد! قرار بود پنج شنبه ی بعدی اینا عقد بگیرن. که پنچ شنبه مامانم بهم زنگ زدن و گفتن که عقد بهم خورده و خانواده ها شب قبل از عقد دعوای مفصلی کردن و گفتن نمیخایم!
ناراحت شدم به واقع و برای زهره ارزوی خوشبختی کردم.. توی این مدت زهره خیلی خیلی ناراحت بود و چون یه ویژگی بعدی داره و اون اینه که خیلی دوست داره زود ازدواج کنه .و از اینکه زودتر از مهتاب و خیلی های دیگه ازدواج میکرد خوشحال بود .
خلاصه بعد از یه مدت با یه نفر دیگه اشنا شد که خیلی ادم مومنی بود و از زهره که اصلاا در قید و بند نبود خواست چادری بشه!! زهره هم قبول کرده بود و مومن و محجبه شده بود! و این تعجب همه ی فامیل رو برانگیخت. ولی بازهم اون طرف بهم زد و بی خیال زهره شد...
این داستانها گذشت تا الان به عقد مهتاب رسیدیم.. مامان بابای اسمون دو سه روز قبل از جشن اومده بودن خونه ما و داشتن تو همه ی کارها کمکمون میکردن . خواهر زهره هم از خارج از کشور اومده بود و اصرار داشت که تا وقتی اون ایرانه جشنو برگذار کنیم که کردیم. اما مشکل اینجا بود که این دوستان و اقوام در تمام مدت قبل از عقد حتی لحظه ای به خودشون زحمت ندادن تشریف بیارن یا زنگ بزنن بگن کاری ندارین؟ و خیلی از کارهای خونه ی مارو مادر شوهر من انجام داد . تازه این وسط عمه ی عزیز میگه من نمیام عقد چون توی جلسه قبل از خوندن خطبه نبودم! من و اسمون هم رفتیم اونجا که توروخدا بیا و... اون جلسه اصلا مهم نبوده و... !
جریان تا جایی پیش رفت که من که 9 صبح رفته بودم ارایشگاه یه دوساعتی به مامان و خواهرم کمک میکردم پون هیچچچچ کس جز من و مامان نبودیم و مامان بییی نهایت استرس داشت بعد مامان خودش رفت دنبال خالم که توروخدا یه دقیقه بیا کمک یه طرف کارو بگیر و بعدش هم مامان و خالم اومدن . منم دیدم اونا بزرگترن و اصلی تر گفتم شما اماده شین من بعد از شما و به خاطر همین اصلا به مراسم بله گرفتن از عروس خانوم نرسیدم! فک کن خواهر عروس نباشه!
با کلییی استرس بالاخره رسیدم تالار و مهتاب نازنینم داشت گیفت به همه میداد . به محض اینکه رسیدم زهره و خواهرش رو دیدم . خواهر زهره (اون یکی دختر خالم) نه سلامی نه علیکی برگشت گفت : میزاشتی شب میومدی!!!! منو میگیییی اصن داغووووننن شدم گفتم حقشه جلوی همه فحشش بدم ! اخه تو که هیچچچ کاری نمیکنی هیچ کمکی نمیدی با اینکه من خیلی از کارای عقد تورو کردم باید جور تورو بکشم دیگه !!! ولی خیلیی جلوی خودم گرفتم و گفتم : برو بابا!
همین برو بابا گفتن من همان و بیرون زدن زهره از مجلس همان ! یهو دیدم یه چیزی از پشت سرم خورد بهم و رد شد و توی ورودی تالار خانوما و اقایون ایستاد و شروع کرد به فحش دادن به من که : اشغااااللل بی شعوووررر ! اونم جلوی فامیلای شوهر مهتاب !!! تنها کاری که ازم بر میومد فرار کردن از مکان حادثه برای جلوگیری از ابروریزی بیشتر بود! و با تن لرزون برگشتم توی تالار پیش مهتاب...
بعدن جویا شدم که زهره گفته که : ستاره ابروی منو برده جلوی دوستام و نامزدی بهم خوردمو به رخم کشیده!!!! حالا پی بود جریان؟ : توی تولد زهره که دو روز قبل از عقد مهتاب بود (البته خودش اون روز گرفته بود تولدش حدود یکماه قبلش بود) و قرار بود 50-60 نفری دعوت باشن من که رفتم دیدم 10 نفر حداکثر بیشتر نیستیم و هیچ کس نیومده و منی که دو روز قبل عقد خواهرم اومدم زهره اصلا و ابدا من و خاله رو تحویل نمیگیره و دنبال دوستاشه که 3-4 نفر بیشتر نبودن! بماند که په توهینایی بهم شد و بروی خودم نیاوردم! مثلا وسط حرفام (که داشتم از اسمون میگفتم) مامان زهره برگشت گفت : البته این اینارو میگه ما که نمیدونیم راسته یا دروغ!!!
اخه من مگه مریضم دروغ بگم؟؟؟
اخر کار باید زودتر میرفتم پون هنوز اسمون کمربند نخریده بود و داشت از تهرن میومد واسه عقد . به خواهر زهره که گفتم دیگه من میرم . گفت : به سلامت ! خوش اومدی! (بالحن بدی) گفتم :ببین من خیلیی مرام گذاشتم واسه تولد خواهرت اومدمااا . دو روز دیگه عقد مهتابه و کلییی کار داشتماا . و اینم بدون که همین خواهر شما عروسی من نیومد ! گفت چرا؟ گفتم از خودش بپرس من هیچی نمیگم. گفت اها چون تهران بود!تو دلم گفتم بی خیاااللل مامان و باباش ماشین خالی اومدن . اینام که هرماه تهرانن این سری سخت بود؟؟؟!!
رفت ازش پرسید و اونم گفت به خاطر همون نامزدم چون اونم میخاسته بیاد و خالم گفته نمیشه و واسه همین زهره هم نیومده! (زهره درگوش خواهرش گفت و هیچ کس نفهید دلیل نبودنش تو عروسی من چی بوده)
گفتم فهمیدی حالا؟ خداحافظی کردم و با دل شکسته برگشتم خونه...
خلاصه بعد از رفتن زهره از مراسم مهتاب همه از من میپرسیدن چی شده و حتی جاری های مهتاب هم از کیوان پرسیده بودن....
اما ما که بیدی نبودیم که با این بادها بلرزیم شروع کردیم به گرم کردن مجلس و جیغ و دست و هوراااا
از خودم در مساله ی ترکوندنننن بسیارررر راضی بودم و تا تونستیم رقصیدیمو و شادی کردیمو به معنای واقعی کلمه ترکوندیممممم
بعدشممم کیک و رقص و.. خداروشکر همه تعریف میکردن و خیلییی راضی بودن از مراسم . مادر شوهر نازنینم هم اولین نفر به منو مهتاب شاباش داد و بعدم کلی از من با لباسم تعریف کرد و گفت خیلیی قشنگ بودی :) و بقیه هم گفتن از وقتی از ایران رفتم خوشگل تر شدم! ولی خوب رفتن من مصادف با ازدواج با اسمون بود . قربونش برم...
بعدم با داداش اسمون و شهاب و اسمون و من نشستیم تو یه ماشین و رفتیم واسه عروس کشووونننن
اونجا هم بچه ها بییی نهایتتت سنگ تموم گذاشتن . شهاب (داداش من )و سحاب (داداش اسمون ) از چند شب قبلش همششش تو خیابونا میرفتن دنبال عروس دومادا تمرین عروس کشون میکردن! دیگه اینقدر اسمون و کیوان تو رانندگی کل کل کردن ما مردیممم عملاااا .
بعدشم اومدیم خونه ی ما و تا تونستیم اونجا هم زدیم و رقصیدیم و انصافا هم اسمون خیلییی کمک کرد . مثلا وقتی همههه داشتن سر سفره عقد به مهتاب کادو میدادن من باید جز اولین نفرات میبودم اما به خاطر اینکه اسمون رفته بود کمبود گلابی های مجلس رو جبران کنه و رفته بود نجف اباد! ما جزو نفرات اخر شدیم!
بعدم درجه اولا رو شام دادیم و در حالیکه خاله و دختر خاله هام نبودن!
بعدم خسته و هلاک و خوشحاللل از اینکه همه چیز خوب برگذار شده بود رفتیم لا لا...
اینم از قصه های ستاره و ایران....
حلقه مرغ ُ ریحون و سیب زمینی آکاردئونی +
* باید یه شعبه از مامی سایت اینجا بزنم من :دیی ... بازم خواهر پز بیکار :دی ... ازین کارا میکنه دیگه که واسه مامان و بابای من توقع ایجاد میکنه ... میگن تو هم درست کن :| ... من فقط ماکارانی بلدم :|
سلام علیم برادرها باتوجه به مطلب برادرم به زودی مطالبی در زمینه های مختلف وجذابی ازسوی ایشون به دست شما می رسدبنده هم مطالب دینی ومذهبی واسلامی وسیاسی رادراخطیارشما خواهم گذاشت امیدوارم که تمام استفاده های لازم راببرید. باآرزوی هرچه عبد و سمت خدایی بودنتان.
یازهرا
انقدر برات میمیرم، قدریه دنیا خوبی قده هزارتا ستاره
بی تو دلم میگیره وقتی تنها میشم، کارم انتظاره
انقدر تورو دوست دارم که هیچکسی،کسیرو اینجوری دوست نداشت
وقتی نگاهم میکنی قشنگیاتو دوست دارم، حالت معصومه چشات، رنگ نگاتو دوست دارم
وقتی صداتو میشنوم دلم برات پر میزنه ترس یه روز ندیدنت غمه بزرگه قلبمه.
تقدیم به تو
ایسنا به نقل از روزنامه البیان چاپ امارات نوشت: سایت صدی بلادی (صدای کشورم) از سایتهای اعلام کننده این خبر به نقل از مستر بین اعلام کرد که مشاهده فیلمی در اهانت به پیامبر (ص) دلیل اصلی گرایش به دین اسلام بوده است.
صدی بلادی نوشت که مستر بین خود مایل نبود که در گفتوگو با رسانهها این مساله را اعلام کند و تنها به بالا بردن انگشتش به نشانه شهادت اکتفا کرده است.
بنا بر اعلام این سایت برخی منابع گفتند که شیخ راشد الغنوشی از سوی خود و جنبش النهضت تونس پیام تبریکی را برای این هنرمند ارزشمند ارسال کرد و از او خواست تا در راه حل ثابت قدم باشد.
دوست هرکس خرد اوست و دشمنش نادانی او .
مادر؛
روسری ات را بردار تا ببینم، بر شبِ موهایت؛
چند زمستان برف نشسته است؛
تا من به بهار رسیده ام ...!
۳۲۷۷۲۵۸۸
۳۲۷۸۵۶۰۰
تعداد صفحات : 3